معرفی کتاب: براستی مردمِ بیدفاع چه گناهی مرتکب شده بودند؛ که میبایست تاوانِ سیاستِ افرادی چون هیتلر را بِکِشند. جوانانی که عاشقانه به فکر تشکیل زندگیِ جدید بودند و عوض آنکه در آتشِ عشق یکدیگر بسوزند؛ دردمندانه در آتش سیاستِ دولتمردانِ آن زمان سوختند. بله چه افرادی بودند که بخاطرِ جنگ چشم انتظارِ عزیزانشان بودند و گروهی برنگشتند و گروهی هم ناقص برگشتند و گروهی هم مفقود شدند و گروهی هم به اسارت درآمدند و شاید هم اکنون هم در برخی از جنگهای پیشین؛ اسیرانی باشند که هم خودشان و هم خانوادههای آنها؛ چشم انتظارِ بازگشتشان هستند. در هر صورت هر کدامشان (جز آنها که بخاطر هدف و میهن و مردُمشان کشته شدند و کار و هدفشان بینتیجه نماند) با یک امید برای رسیدن به وطن و خانوادههایشان زنده ماندند. در بین همین مردم جنگزده افرادی بودند که با امیدواری به خداوند متعال، به انتظار عزیزانشان نشستند. رٌمان و داستانِ عشق و وفاداریِ این دو جوان هم در بین آتش جنگ خالی از لطف نیست، چرا که از این دسته زیاد بودند که عاشقانه بر پای عشقشان وفادار ماندند. فیلم زیبای لکلکها پرواز میکنند ساختۀ میخائیل کاتالازُف از آن دسته است. جُودا که فرصتی برای نفس کشیدن از اون تنگنای نگاه دیگران پیدا کرده بود؛ به یکباره به سمت حیاط دوید! همون حیاطی که روزی با تومِک توش قدم میزد. تومکی که الآن نبود و شاید اگر به جنگ نمیرفت؛ جودا الآن تنها نبود. هرچند هدفِ تومک فرای این حرفها بود. اطرافیان و دوستاش میگفتند احتمالاً کشته شده و تو بعد از یک سال نباید خودخوری کنی و تنها بمونی! ولی جودا پاشو کرده بود تو یک کفش که تومِک زنده است و میاد. اواسطِ سال ۱۹۴۲ بود و یک سال و چند ماه، از عملیات بارباروسا که در جریان جنگ جهانی دوم بود که به عنوان بزرگترین و گستردهترین یورش نظامی تاریخ جهان در روز یکشنبه ۲۲ ماه ژوئن سال ۱۹۴۱ میلادی آغاز شده بود گذشته بود. اما با وجود گذشت یک سال و دو ماه، هنوز خبری از تومک نبود و نامهای هم ازش نیومده بود. حتی وقتی از بعضی از همرزماش که حالا ناقص برگشته بودند و معلول جنگی حساب میشدند؛ از تومک میپرسید همه اظهار بیاطلاعی میکردند و میگفتند اون به خط مقدم رفت ولی ما دیگه ندیدیمش…
کلید واژهها: رمان عاشقانه، جستجو، آشنایی و جستجو، دو اتفاق، ملاقاتِ عاشقانه، شروعِ جنگ، خبر، عشق؛ در میانِ شعلهها، امید
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.