معرفی کتاب: در یک جنگل سرسبز، موش کوچولو با مامان موشه زندگی میکرد. یک روز موش کوچولو و همکلاسیهایش به همراه خانم معلم و خرگوش خان برای آشنایی با جنگل به گردش علمی رفتند.
موش کوچولو تو بیشه
داشتش میخورد کلوچه
با دوستاش توی اردو
دید چند تا گل خوشبو
هنگامی که آنها مشغول گشت و گذار در جنگل بودند ناگهان هوا ابری و بارانی شد، همگی زیر درختی رفتند؛ موش موشک احساس کرد یکی او را تکان میدهد و از شدت ترس خانم معلم را بغل کرد. خانم معلم گفت: چی شده؟ موش موشک با صدای لرزان گفت: یکی مرا تکان داد اما او را ندیدم.
خانم معلم خندید و گفت: آهای تو کی هستی؟
ناگهان صدایی گفت: من باد هستم، هو هو
باد قوی هو کشید
موش رو به یک سو کشید
گفت: بچه جون! مفیدم
برات کلی امیدم
کلیدواژهها: کودکان، داستان کودکانه، شعر کودکانه
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.