معرفی کتاب: شروین نکن، شروین نکن، این جملهی شروین نکن هرجا شروین بود شنیده میشد. چون شروین دیگران را خیلی اذیت میکرد. به حرف هیچ کس هم گوش نمیداد هر کاری دلش میخواست انجام میداد و خراب کاری میکرد. شروین صبح زود که از خواب بیدار میشد به خانهی پدربزرگش میرفت از همان جلوی در شروع میکرد به شیطونی کردن. کفشهای پدربزرگش را از پلهها به پایین پلهها پرت میکرد پدربزرگش داد میزد شروین نکن، پسرم این چه کاریِ آخه؟
میرفت سرسفرهای که مادربزرگش پهن کرده بود یک ساندویچ بزرگ میگرفت و در اتاقها راه میرفت و گاز کج و کوله به نان میزد و توپ بازی میکرد و اتاقها را کثیف میکرد. مادر بزرگش هم داد میزد شروین نکن بیا بنشین سرسفره غذا بخور لقمه در گلویت گیر میکند. من هم مریضم نمیتوانم دم به دقیقه جارو کنم…
کلیدواژهها: کودکان، داستان فارسی، داستان کودکانه، راهنمای مهارتهای زندگی
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.