معرفی کتاب: کسی نخواهد دانست، در من، بارانا، چگونه زیست و… گذشت، و بهتر کسی نداند، معشوقه بود یا پیامبری مهربان. از روزی که آبادیمان، کوچک بود، و دیوارهاش بلند، کوتاه آمدم، وقتی خورشید، آزادانه بر سقف حیاط خانه میرقصید، و سایههایی درازای قدمهایش را تا پاکنه میکشیدند، و ماهی، جان را، در آبی مقدس تعمید میداد، کوتاه آمدم! هرگز اما، مساحت تنهایی سیاه و سفیدم، بی یادش، کوتاه نمیآید.
کلید واژهها: شعر، فارسی
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.