معرفی کتاب: دختر خوشکل و مو مشکیای بود که اسمش آوینا بود. او خاله ماناای داشت که به تازگی صاحب یک دختر قشنگِ کوچولوی مو طلایی شده بود که اسمش مانیکا بود. آوینا خیلی خاله مانا و دخترش مانیکا را دوستداشت و هرروز پیش خالهمانا میرفت و با مانیکا بازی می کرد.
آوینا وقتی که مانیکا گریه میکرد او را بغل میکرد و شیشه شیرش را آرام در دهان کوچکش میگذاشت و همیشه حواسش بود که شیشه شیر مانیکا داغ نباشد و زبان نخودیِ مانیکا کوچولو را بسوزاند.
آوینا خیلی دوست داشت که دوچرخهای داشته باشد و هرروز سوار آن بشود و به خانهی خاله مانا پیش مانیکا برود.
او دوچرخه سواری بچههای کوچه را نگاه میکرد و دلش میخواست که سوار دوچرخه شود…
کلیدواژهها: کودکان، داستان فارسی، داستان کودکانه، پدران و دختران، دوچرخه و دوچرخهسواری، قول و قرار
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.