معرفی کتاب: غروب اولین روز بهار بود. برفها آب شده بودند و همه جا سرسبز و زیبا شده بود. جوجه تیغی تازه از خواب زمستانی بیدار شده بود.
احساس میکرد که گرسنه است، تصمیم گرفت از لانهاش بیرون بیاید و به دنبال غذا برود. با احتیاط و دقت کامل بیرون را نگاه کرد، یک روباه را دید که منتظر بود او را بخورد، صبر کرد تا روباه برود.
تیغ تیغی پا شد از خواب
تا بخوره نون و آب
رفت بیرون رو ببینه
دید روباهی کمینه
کلیدواژهها: کودکان، داستان کودکانه، خارپشتها، حشرهها، آفتها
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.