معرفی کتاب: جیلی مهربان در یک بیشهی سرسبز زندگی میکرد. او تمام روز را در لانهی گرم و نرمش میخوابید. یک شب که میخواست از لانهاش بیرون بیاید تا حشرهها را شکار کند و بخورد ناگهان آقای روباه را دید که میخواهد او را شکار کند چون جیلی برعکس آقای روباه خیلی با دقت و حواس جمع بود، به لانهاش برگشت و منتظر شد تا او برود.
جیلی مهربان با حواس جمع دوباره از لانه بیرون آمد و این بار آقای جغد را دید که میخواهد او را شکار کند و دوباره به لانه برگشت و با صبر زیاد منتظر ماند تا او هم برود.
کلیدواژهها: کودکان، داستان کودکانه، زیست شناسی جانوری
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.