معرفی کتاب:
صدف و سنگریزه در همسایگی یکدیگر بودند.
سنگریزه دوست داشت به مهمانی صدف برود، اما صدف دهانش را به روی او باز نمی کرد.
صدف با عصبانیت گفت: سنگریزه ی بی ارزش می خواهد مهمان من شود.
بالاخره یک روز که صدف خمیازه کشید.
سنگریزه پرید و به دهان صدف رفت.
مروارید زیبایی در قلب صدف پدید آمد و او را ارزشمند کرد.
کلید واژهها: کودکان
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.