معرفی کتاب: باران با عروسکش تمساح کوچولو (گاندو) تصمیم گرفتند یک سفر خیالانگیز را آغاز کنند. گاندو پیشنهاد داد که به روستای باهوکلات پیش دوستانش بروند و باران پیشنهادش را پذیرفت و گفت: خیلی عالیه، منم دوست دارم دوستانت را ببینم. گاندو گفت: باران! به مهرۀ سبز گردنبند من خیره شو!
گاندو گفتش به باران
بریم به جمع دوستان
به ده باهوکلات
که هستش در این فلات
کلیدواژهها: کودکان، شعر کودکان، آموزش
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.