معرفی کتاب:
حلزون کوچولو شاد و خندان می رفت
کرم به او گفت : این لاک گنده چیه با خودت اینور و اونور میبری؟!
حلزون احساس کرد لاکش خیلی سنگین تر شده.
مورچه ای به او رسید و گفت: چقدر کند راه میری؟!
حلزون احساس کرد به زمین چسبیده و نمی تواند راه برود
مگس ویز ویز کنان آمد در اطراف حلزون چرخی زد و گفت: اوه، کاش تو بال داشتی و می پریدی.
حلزون کلافه شده بود و داشت له می شد.
حلزون تصمیم گرفت حرف های بیهوده دیگران را رها کند و دوباره خوشحال باشد.
کلید واژهها: کودکان
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.