معرفی کتاب: در این داستان علاوه بر روایتگری عید غدیر و انجام پیغامرسانی این روز به امر خدا و رسولش، بیان رسم و آدابی که از گذشته داشتیم و امروزه متأسفانه کمرنگ شده و دشمن به نابود کردنش همت بسته است پرداخته شده است.
رسومی مانند صلهرحم، احترام به بزرگترها، تربیت کوچکترها در راستای حب اهلبیت و امر خداوند، بزرگ دانستن اعیاد و مراسمهای مذهبی و شرکت دادن بچهها در انجام مراسمات و همکاری کردن؛ که در حد ظرفیت داستان، برای بچهها سعی به بازگویی این اخلاقیات کردم.
سلام به شما دوستان عزیزم، ساره هستم و 10 سال دارم. از یک خانواده 6 نفره؛ مادر و پدر، یک خواهر و برادر بزرگتر و یک برادر کوچکتر، من سومین فرزند خانواده هستم.
مادر من خانهدار هستند، بقول پدرم؛ مهمترین و باارزشترین مسئولیت برای خانمها. مادرم در کنار کارهای خانه، در بازیها و برنامههایمان، ما را همراهی میکنند، کتاب میخوانند و داستان و خاطره تعریف میکنند.
پدرم کارمند هستند و عصرها با اینکه خسته به خانه میآیند، در کارهای خانه به مادرم کمک میکنند و با ما هم، بازی میکنند، مخصوصاً بازیهای هیجانی و تحرکی. با هم در مورد کارها و اتفاقات روز صحبت میکنیم. گاهی قصه و خاطره تعریف میکنند و بعضی از روزها هم به خرید و گردش میرویم.
در خانهی ما رسم است که ما بچهها علاوه بر کارهای روزمره و شخصی خودمان، در بعضی از کارهای خانه که در توانمان است، کمک کنیم؛ جارو، گردگیری، ظرف شستن، جمع کردن و پهن کردن سفره و…، که ما، بین خودمان تقسیم میکنیم و نوبتی انجام میدهیم.
معمولاً روزهای تعطیل و آخر هفتهها به دیدن بزرگترها و فامیل میرویم و یا مهمان داریم، من و خواهر و برادرهایم از این دور همیها و بودن با بچههای فامیل لذت میبریم. چنان که در ایام مدرسه سعی میکنیم در طول هفته درسهایمان را بخوانیم و تکالیفمان را انجام دهیم که با خیال راحت در مهمانیها شرکت کنیم، و یا کتاب و دفترمان را بر میداریم و با بچههای دیگر مسابقه میگذاریم و اشکالاتمان را از هم میپرسیم و تکالیف همدیگر را چک میکنیم، به هم املا میگوییم و از همدیگر درس میپرسیم.
بعضی از روزها برای نماز و یا برای مراسمها به مسجد میرویم، که در آنجا نیز با بچههای محل و مسجد دور هم مینشینیم و صحبت میکنیم و گاهی هم در کارهای مسجد کمک میکنیم که خیلی دلچسب است و آدم احساس بزرگی میکند، مثلاً بچههای کوچک که در مسجد سروصدا میکنند و میدوند را، در گوشهای سرگرم میکنیم تا بزرگترها و افراد مسن بتوانند بدون ناراحتی به کارهای عبادی خود بپردازند، و کوچکترها هم سرزنش نشوند و یا در پذیرایی و تمیز کردن مسجد کمک میکنیم.
گاهی روزهای تعطیل به سینما، شهربازی، پارک و یا گردش در طبیعت میرویم، که بعضی وقتها فامیل یا دوستان خانوادگی با ما همراه میشوند.
تابستان شد و مدرسهها تعطیل.
هر سال من و خواهر با برادرهایم برنامهریزی میکنیم تا از تعطیلات نهایت استفاده را بکنیم، تا وقتی مدارس باز شدند حسرت تعطیلات را نخوریم.
یک روز مامان و بابا گفتند که آخر هفته برای کمک کردن در آمادهسازی وسایل و کارهای نذری به خانهی پدربزرگ میرویم.
مادربزرگ و پدربزرگم هر سال روز عید غدیر نذری میدهند و خانوادهی ما، خالهها و داییها هم برای کمک، در آنجا جمع میشویم و حسابی شلوغ میشود و ما بچهها، وقت را غنیمت میشماریم و حسابی خوش میگذرانیم.
روی هم رفته تعداد بچهها 15 نفر با ردهی سنی حدوداً از 3 تا 16 سال است، که معمولاً به گروههای مختلفی بسته به سن و جنسیت و یا نوع فعالیتی که میخواهیم انجام دهیم تقسیم میشویم و هر گروه به بازی و یا کارهای مختلفی مشغول میشود. نوههای بزرگتر گاهی در کارها به بزرگترها کمک میکنند و یا مسئولیت سرگرم کردن کوچکترها را به عهده میگیرند تا بزرگترها به کارهایشان برسند.
پدربزرگ و مادربزرگ گاهی وقتها در این دور همیها، برایمان خاطره، قصه و… تعریف میکنند، که همهی ما عاشق این برنامه هستیم…
کلیدواژهها: کودکان، نوجوانان، جشنها، داستان، عید غدیرخم
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.