معرفی کتاب: صبح بود، عمو بهادر از کلبه چوبی خود بیرون آمد تا به مزرعه سری بزند. او به بوتههای ذرت رسید. بوتهها بلند و کاکلهایشان طلایی بود. عمو از آنجا گذشت و به آغل گوسفندان رفت. به گاوها یونجه داد و گوسفندان را برای چریدن به چراگاه برد و خودش زیر سایۀ درخت سیب استراحت کرد. هنگام بازگشت سری به مزرعۀ خود زد.مزرعه زیبا بود. مرغ و خروسها مشغول بازی بودند. سگ نگهبان با پارس کردن از حیوانات مزرعه مواظبت میکرد. در مزرعۀ عمو بهادر سبزیجات و درختان گوناگون میوه وجود داشت. آسمان آبی و هوا بسیار دلپذیر بود. عمو بهادر از اینکه مزرعۀ زیبا و پر برکتی داشت هر روز خدا را شکر میکرد.
یه مزرعۀ زیبا
سرسبز و پر ز گلها
تلاش مردی کاری
همراه با شکرگزاری
کلیدواژهها: کودکان، شعر کودکان، آموزش
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.