معرفی کتاب: در زمانهای بسیار دور، در شهر دورونتاش که در جنوب غربی ایران بود؛ مردمی زندگی میکردند و تمدن ایلامی را تشکیل میدادند. در بین این مردم، مردی بود که بسیار باهوش و قدرتمند بود. مردم تصمیم گرفتند که او را به عنوان پادشاه انتخاب کنند.
وقتی شاه اونتاش ناپیریشا به سلطنت رسید تصمیم گرفت برای آبادانی شهرش کارهای مهمی انجام دهد. او با همسرش ملکه ناپیرآسو در تمام کارها صحبت میکرد و مشورت گرفت.
یک روز که اونتاش ناپیریشا در جلوی کاخش مشغول قدم زدن بود ناگهان جرقهای در ذهنش زده شد و تصمیم به ساخت معبدی بزرگ گرفت که پنج طبقه باشد و مردم بتوانند بیایند آنجا و عبادت کنند. در آن دوره به معبد، زیگورات میگفتند. ناپیریشا سریع دستور ساخت زیگورات چغازنبیل را داد. به این دلیل به آن زیگورات، چغازنبیل میگفتند چون شبیه به یک زنبیل وارونه بود.
کلیدواژهها: کودکان، داستان کودکانه، داستانهای تاریخی، زیگوراتها، چغازنبیل، ایلام
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.