معرفی کتاب: بابای مهربان قبل از بیدار شدنم به باغ آمده بود و داشت آبیاری میکرد. دستش درد نکند، کارش خیلی به موقع بود چون کمی تشنه بودم.
جوانههای تازهای که بر شاخههایم روییده آب زیادی میطلبند و من باید آنها را سیراب کنم. به زودی برگهای تازهای خواهم داشت و چتر سبز بزرگی برای خودم میسازم. در همین افکار بودم که بابای مهربان به سراغم آمد و دستی به شاخههایم کشید. انگار داشت مرا وارسی میکرد. چقدر دستهایش گرم بود علاوه بر شاخهها مهربانیاش دلم را هم گرم میکرد. میدانستم مرا شدیداً دوست دارد.
جوانه آورد بابا
بست روی زخمم یه جا
گفتم که من جوونم
حتماً بهتر از اونم
کلیدواژهها: کودک و نوجوان، موسیقی، شعر
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.