معرفی کتاب: خواندن یک متن که به گویش محلی نوشته شده باشد برای مردمی که زبان مادریشان است نیز دشوار بوده و باید چندین بار مرور کرده تا معنی آن را دریابند و درست بخوانند برای رهایی از این مشکلات زبان نوشتاری یا همان فارسی را برگزیدم اما غافل از تواناییها و ارزشهای زبان محلی مانند ضربالمثلها، داستانک ها و متلها و چیستانها و تکیهکلامها و نام حیوانات و برخی واژههای مرتبط با لنج و دریانوردی و برخی واژههای زیبا که برگرفته از زبان پهلوی یا فهلوی است نشده و بکار بردهام زیرا ریشه و آبشخور گویشهای جنوبی (منظور فارس زبانان) زبان پهلوی است که برخی اصطلاحات عربی، اردو و حتی آفریقایی و انگلیسی وارد آن شده است ولی هنوز که هنوز است قدمت و اصالت خود را حفظ کرده است که جا دارد در این باره بیشتر مطالعه و بررسی و کار شود. در جنوب برخلاف طبیعت خشن و طاقت فرسایش مردمانی بسیار مهربان و خونگرم دارد که پذیرای هر فردی با هر نژاد و قومی میباشند و اعتقادی به فاشیسم و برتری نژادی و ژنتیکی و رنگ و ریخت انسانها ندارند و از دیرباز همه چه فارسها (از هر قومیتی) چه عربها، چه آفریقاییها، حتی پاکستانیها در کنار همدیگر زندگی میکردند و قوم هر فرد و نشانههای ژنتیکی او (چه رنگ پوست و چشم و چه قد و… ) ملاکی برای قضاوت آن فرد نبود برای نمونه در همین زمان در محله بهبهانیهای بوشهر سیاهپوستهایی زندگی میکنند که از آفریقا به آنجا مهاجرت کرده و زبان و فرهنگ ایرانی دارند و به طور کامل با مردم درآمیختند و خود را ایرانی میدانند و هیچ وقت و هیچ موقع به دید غیر ایرانی به آنها نگاه نشده است از طرفی جنوبیها مسلمان و مقید بوده و در اسلام تفاوتی برای انسانها از هر نژاد و قبیله و رنگی باشند نیست اگرچه در جنوب به علت شوخ بودنشان گاهی شوخیهایی انجام میدهند که این شوخیها با طنز هنرمندانهای همراه است بطوری که فرد نمیرنجد، به عنوان نمونه میگویند (در حالت هیجانی) بابا کی به حرف ما گوش میده… یه مشت جاشوی سیاه… در اینجا منظور از سیاه رنگ پوست نیست بلکه اهمیت ندادن به حرف آنهاست و این در ادبیات بخصوص فارسی مرسوم بوده و افراد برای تأثیرگذاری بیشتر کلام (بلاغت) یا کاهش تلخی و تیزی کلام مستقیم، آن را غیرمستقیم بیان میکردند (تصویرسازی) برای این منظور بین دو چیز یا دو حرف یا جمله عنصری مشترک پیدا کرده و آن را برجسته میکردند (علاقه) و برای آنکه به منظور اصلی آنها پی ببرید سرنخی در کلام بکار میبردهاند (قرینه) و گاهی نیز بیهیچ سرنخی گفته میشود که به آن کنایه یا در جنوب کُچه میگویند مانند چشم را به گل نرگس یا نرگس و خورشید را به گل زرد یا موی عاشق یا زلفگان را به سنبل تشبیه میکردند یا سهراب سپهری بین سرخی گل شقایق و سرخی آتش اجاقگاز عنصر مشابه (سرخ) را میبیند و آن را اینچنین در شعر میآورد «اجاق شقایق مرا گرم کرد»…
کلید واژهها: داستان، شهرهای جنوب، بندر و لنج، بوتیمار، شنبه ناخدای وَرجی، کبری همسر شنبه و بستگانش، اسفندیار، اهالی بندر، همایون، همسرش و همراهان
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.