معرفی کتاب: خورشید خمیازهای کشید و از پشت کوهها، به میان آسمان پرید. آنو بیدار شد و با مردان قبیله باقیمانده غذای شب گذشته را خورد و استخوانهای آن را به پسرش داد تا با آنها بازی کند؛ آخر کوتیک خیلی بازیگوش بود و خیلی سر به سر خواهر کوچکش آیلا میگذاشت.
آنو با نیزهاش تصویر فیلی را روی دیوار غار کشید و به مردان قبیله فهماند که باید به شکار بروند و بعد رو به همسرش الیکا کرد و با اشاره به بچه آهویی که شکار کرده بودند به او فهماند تا در نبود آنها، آهو را روی آتش کباب کند و به زنها و بچههای ساکن در غار بدهد.
خورشید که قل خورد یه نَمه
بیدار شدن از خواب همه
صبحونه خوردن قبیله
آنو گفت: نوبت فیله
امروز باید بریم شکار
با همهی دار و ندار
چند استخون داد به کوتیک
که بازیگوش بود و کوچیک
کلیدواژهها: کودکان، داستان کودکانه، شعر کودکانه
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.