معرفی کتاب: تعطیلات نوروز بود، با خانوادهای به دل طبیعت رفتیم، در طول مسیر شیشه ماشین را پایین کشیده بودم و از هوای خنک لذت میبردم. چشمانم سبزههای در حال رویش را میدید و روحم تازه میشد.
تو تعطیلات نوروز
که انگاری بود دیروز
رفتیم به یک جای قشنگ
به کوهی زیبا، رنگارنگ
وقتی رسیدیم، کوه پر بود از درختان پر شکوفه، خیلی زیبا بودند. از پدربزرگم پرسیدم: نام این درختان زیبا چیست که مثل عروس لباس حریر سفید و صورتی بر تن کردهاند. پدربزرگم گفت: اینها درخت بادام کوهی هستند و متاسفانه تعدادشان خیلی کم شده و در معرض خطر انقراض هستند. خیلی ناراحت شدم و باز پرسیدم: حالا باید چکار کرد؟ پدربزرگ گفت: باید در فصل پاییز و زمستان دانههای آنها را کاشت تا رشد کنند. با خوشحالی گفتم: پس زمستان به اینجا میآییم و این کار را انجام میدهیم. پدربزرگ لبخندی زد و گفت: حتماً رها جان!
درخته سبز و کوچک
انگاری بود عروسک
حریر گلدار به تنش
تاج شکوفه به سرش
کلیدواژهها: کودکان، داستان کودکانه، شعر کودکانه، گونههای جانوری در معرض خطر انقراض ایران
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.