معرفی کتاب: در روستایی زیبا در مازندران پسربچهای به نام حمید با پدر، مادر و پدربزرگش زندگی میکرد.
در یک شب بارانی که حمید خسته بود، نزد پدربزرگش رفت و از او خواست تا برایش داستانی تعریف کند. پدربزرگ قبول کرد و گفت بیش از 50 سال قبل در جنگلهای مازندران دو ببر زیبا به نامهای ببری و بابری زندگی میکردند. ببری خانم باردار بود و آقای بابری بسیار خوشحال که تا چند روز دیگر پدر میشود.
یک روز صبح ببری و بابری به طرف درختی که خودشان در کنار آن به دنیا آمده بودند، رفتند تا ببری خانم بچههایش را در آنجا به دنیا بیاورد.
در حین رفتن به طرف درخت، ناگهان با دو گله گاو وحشی برخورد کردند. بلافاصله ببری خانم به پشت درختی رفت و بابری شجاع به جنگ گاوها رفت و تعداد زیادی از آنها را زخمی و بیچاره کرد. گاوهای وحشی فرار کردند.
ببری که بسیار ترسیده بود همانجا تولههایش را به دنیا آورد، بابری خسته و زخمی به نزد ببری آمد و چهار تولهی زیبا و دوستداشتنیاش را دید و برایشان اسمهای زیبای (بولبی، لابلی، گابلی، و بابلی) گذاشت. خونریزی زخمهای بابری خیلی شدید بود و نتوانست زنده بماند…
کلیدواژهها: کودکان،داستان کودکان، حفاظت محیط زیست، ببرها
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.