معرفی کتاب: در جنگلهای بارانی مکزیک توکان مادهای زندگی میکرد که از تنهایی خسته شده بود، او پرهای رنگارنگ و منقار بزرگش را نمایش می داد و با یک توکان نر ازدواج کرد. توکان ماده مدتی از حشرات تغذیه کرد تا پروتئین به بدنش برسد و بعد از آن تخم گذاشت. چند هفتهای گذشت و جوجهاش به دنیا آمد. توکان مادر خیلی جوجهاش را دوست داشت.
یک روز جوجه توکان غمگین روی شاخه درخت نشسته بود و به منقار بزرگش فکر میکرد. او منقارش بزرگش که تقریباً نزدیک به طول بدنش بود را اصلاً دوست نداشت…
کلیدواژهها: کودکان، داستان کودکانه، زیست شناسی جانوری
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.