معرفی کتاب: خرس کوچولو همین طور که در میان جنگل قدم میزد و به دنبال غذا میگشت، ناگهان چشمش به یک کوزه پر از عسل کنار لانهی مورچهها افتاد. با عجله دستش را در کوزه فرو برد تا از آن عسل خوشمزه بخورد.
مورچهی سرباز که کنار لانه ایستاده بود و نگهبانی میداد او را دید و گفت: هی! خرس تپلی پشمالو! انقدر عجول نباش! یه کم یواشتر…
خرس کوچولو بی توجه به حرفهای مورچه، عسل میخورد و لذت میبرد که ناگهان کوزه عسل شکست و دستش را برید.
کلیدواژهها: کودکان، داستان کودکانه
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.