معرفی کتاب: صبح یک روز قشنگ، الماس کوچولو چشمهای زیبایش را باز کرد و از خواب بیدار شد. با یک حرکت از خانۀ گرم و نرمش بیرون پرید. خانۀ او، جعبۀ جواهرات مخملی آبی رنگ و کوچولویی بود. درخشانک دلش میخواست بفهمد از کجا آمده!
درخشانک تصمیم گرفت کشف کند که چطوری متولد شده؟ چتر رنگارنگش را برداشت و در هوای گرم تابستانی به راه افتاد. نور خورشید، باعث میشد تا درخشانک بیشتر از همیشه برق بزند و بدرخشد. چترش را باز کرد و سر راهش با خانم پروانه احوالپرسی کرد.
در زیر پوست زمین
یه لایه گوشته، ببین!
فشار و دما بالا
الماسها شدن پیدا
کلیدواژهها: کودکان، موسقی کودکان، شعر کودکان
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.