معرفی کتاب: در روزگاران قدیم، تاجری بود که کارش خرید و فروش روغن بود. این تاجر ثروتمند، همسایه فقیر و ساده دلی داشت که هیچ کار و درآمدی نداشت.
مرد تاجر، هروقت در معاملهای سود میکرد، یک پیاله روغن به خانه مرد فقیر میفرستاد. او هم فقط کمی از روغن را استفاده میکرد و بقیه آن را در کوزه میریخت و ذخیره میکرد.
تا اینکه یک روز دید که، کوزه پر از روغن شده است. با خودش گفت، من که به این همه روغن احتیاجی ندارم. بهتر است آن را به کسی بدهم که احتیاج دارد.
کمی بعد، پشیمان شد و گفت: چه کسی از من محتاجتر هست؟ کسی که خودش نیازمند هست که نباید ولخرجی کند.
بهتر است آن را بفروشم و با پولش کاری راه بیندازم تا ثروتمند شوم، بعدش به فقرا کمک کنم…
کلیدواژهها: کودکان، داستان کودکانه، داستانی از کلیله و دمنه
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.