معرفی کتاب: از خواب که بیدار شدم؛ رفتم کنار پنجره دیدم و دیدم همه جا سفید پوش شده. از خوشحالی نزدیک بود بال در بیاورم. باورم نمیشد که دارد برف میبارد. با خوشحالی گفتم: آخ جون، این عالیه. خدایا ممنونم که به ما این برف زیبا رو دادی.برف زیبا و دست نخورده بود و من را به برف بازی دعوت کرد. بعد از صبحانه کلاه، کاپشن، شال گردن و دستکشم را پوشیدم به حیاط رفتم و یک آدم برفی درست کردم. آن هم چه آدم برفی!! با دو تا تکه زغال برایش چشم گذاشتم. یک هویج را برای بینیاش گذاشتم و بعد رفتم از اتاق کلاه و شال گردن صورتیام را که دیگر برایم کوچک شده بود آوردم و به آدم برفی دادم. آدم برفیام که کامل شد به او گفتم: سلام! اسم من آوا هست. اسم تو چیه؟ اسمت رو برفی میذارم. چه اسم خوشگلی! میان صحبتم با آدم برفی بود که زنگ خانه را زدند. دوستم رؤیا بود. ما باهم برف بازی کردیم خیلی خوش گذشت. مادرم من و دوستم را صدا زد و گفت: بیاین! میخوام براتون یه داستان زیبا در مورد زمستون تعریف کنم. من و دوستم از برفی خداحافظی کردیم و به اتاق رفتیم تا داستان زیبای مادر را بشنویم. ما از شنیدن داستان مادر خیلی لذت بردیم و روز برفیمان با آن داستان زیبا طعم شیرین آبنبات گرفت.
برف باریده نرم و ریز
زیبا و خیلی تمیز
آوا میره به بازی
بسازه آدم برفی
کلید واژهها: کودک، شعر کودکانه، دنیای کودکانه، نقاشی
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.