معرفی کتاب: در یک شهر کوچک، دو شریک که یکی حیلهگر و زرنگ و دیگری بسیار ساده و بی آلایش بود زندگی میکردند.
این دو شریک بازرگان بودند و برای تجارت به شهرهای مختلف میرفتند و در تجارتهایشان هر چه سود میبردند به تساوی میان خود، قسمت میکردند و به این ترتیب روزگار را به خوشی میگذراندند. اما در این تجارتها، گاهی اوقات شریک حیله گر بر سر شریک ساده، کلاه میگذاشت که او متوجه این کار نمیشد.
روزی از روزها این دو برای تجارت به یکی از شهرها مسافرت کردند و در میان راه در نزدیکی درهای اقامت کردند. آنان در آن درّه، یک کیسه پر از طلا پیدا کردند و شریک حیلهگر به شریک ساده گفت: باید برگردیم و این کیسه طلا را پنهان کنیم تا روز مبادا از آن استفاده کنیم. او نیز حرف شریکش را قبول کرد و آنها از سفر بازگشتند و مقداری از آن طلاها را برای رفع احتیاجشان برداشتند و به پیشنهاد شریک حیلهگر بقیه را در زیر یک درخت پنهان کردند، سپس آنها با هم قرار گذاشتند که گاه گاهی با هم بیایند و به قدر احتیاج از آن طلاها بردارند.
چند روزی گذشت و شریک حیله گر به تنهایی و بدون اینکه به شریک خود چیزی بگوید به زیر آن درخت رفت و کیسه را از آنجا برداشت. چند روز دیگر هم گذشت تا اینکه شریک ساده شدیداً به پول احتیاج پیدا کرد و پیش شریک حیله گر آمد و گفت: من اکنون به پول احتیاج دارم، پس بیا تا با هم برویم و مقداری از آن طلاها را برداریم. در آن حال شریک حیله گر قبول کرد و آنها به سوی درخت حرکت کردند، وقتی به آنجا رسیدند و جای پنهان کردن کیسه طلا را کندند، هر چه گشتند، چیزی پیدا نکردند و شریک ساده تعجب کرد.
کلیدواژهها: کودکان، داستان کودکانه، داستانی از کلیله و دمنه
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.