معرفی کتاب: چه باغ زیبایی با بیشمار درختان زیتون، گلهای زیبا و پروانههای رنگی که بهار فرش زیبایی بر زمینش پهن کرده و عطر بابونه را با نفسهامان آغشته میکند. با پیشنهاد همسرم، دخترمان را برای بازی به آنجا بردیم… نزدیک محل کارش. دخترم قدمهایش را کوچک و ریز ریز برمیدارد. برای گرفتن پروانهای رنگی که مشغول نوشیدن شهد گلها بود خم میشود که یکباره بر زمین میافتد. آخ!!! (صدای همسرم بود.) _ دردت به جونم؛ نمکهات ریخت عزیزم؟!…
کلید واژهها: داستان های فارسی
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.