معرفی کتاب: بنیسا که از تاریکی میترسید، صدایی شنید و بیشتر ترسید طوری که موهای تنش سیخ شد. احساس کرد قلبش آنقدر تند میزند که الان از سینهاش بیرون میپرد.
او برادرش را از خواب بیدار کرد و به او گفت: احساس میکنم یه موجود عجیب پشت پنجرهی اتاق قایم شده و میخواد به ما آسیب بزنه…
کلیدواژهها: کودکان، داستان کودکانه
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.