معرفی کتاب: ضحاک پادشاهی ستمگر بود که اهریمن (ابلیس) دوست و راهنمای او بود و روزی اهریمن اجازه یافت شانه های ضحاک را ببوسد و پس از آن دومار بر شانههای ضحاک روییدند و باز هم اهریمن او را راهنمایی کرد که هر روز مغز سر دو انسان را خوراک مارهایش کند و به همین دلیل جوانان زیادی طعمه مارهای او شدند و او روز به روز ستمگرتر و پلیدتر میشد تا این که شبی خوابی دید و این خواب او را آشفته کرد.
فالگیری در تعبیر خواب او گفت که تاج و تختش به دست جوانی به نام فریدون نابود میشود و او که بسیار ترسیده بود دنبال راهی بود تا مردم را بفریبد و خود را فردی نیکوکار معرفی کند به همین دلیل گواهی نامهای نوشت که در آن گفته شده بود که ضحاک فردی نیکوکار است و بزرگان را در کاخش جمع کرده بود تا این گواهی نامه را امضا کنند که در این هنگام شخصی به نام کاوه آهنگر با همان لباس آهنگری و چرمی که هنگام کار به دور کمرش میبست با فریاد وارد کاخ شد زیرا آخرین فرزند او را به قصر ضحاک برده بودند تا خوراک مارها شود.
وقتی کاوه آهنگر به کاخ آمد، دو دستش را بر سرش کوبید و فریاد زد: منم کاوه که عدالت میخواهم. اگر تو عادل هستی به فرزندم رحم کن! من هجده پسر داشتم که فقط یکی از آنها باقی مانده و مغز آخرین پسرم قرار است غذای مارهای تو شود. من یک آهنگر بی آزارم.
عمر من به آخر رسیده و اگر تو این پسرم را بکشی دیگر فرزندی نخواهم داشت. اگر تو پادشاه هفت کشوری چرا رنج و سختیاش را ما باید بکشیم…
کلیدواژهها: کودکان،داستان کودکانه، شاهنامه
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.