معرفی کتاب:
قورباغه با شادی در برکه می پرید و می خواند. او آوازش را دوست داشت. قور… قور… قور
تمساح عصبانی به او گفت: خبه خبه، با این صدات…
در گلوی قورباغه گره ای افتاد
قورباغه زیر لب می خواند که سنجاقکی به او گفت: بس کن دیگه!
گره دیگری در گلوی قورباغه افتاد.
قورباغه دیگر نمی توانست بخواند.
برکه به قورباغه گفت: من با آواز تو زنده ام.
قورباغه امید پیدا کرد و باز هم خواند.
کلید واژهها: کودکان
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.