معرفی کتاب: در دشت زیبای ارژن، هیرمان کوچولو با پدر و مادرش زندگی میکردند. آنها در کنار هم روزگار خوشی داشتند؛ با اینکه هیرمان هنوز به سن شکار نرسیده بود ولی روزها همراه بقیه توله شیرها به کوه و جنگل برای شکار آهو میرفت و برای خود و خانوادهاش غذا میآورد. یک روز صبح زود پدر هیرمان برای دیدن پدر و مادرش به دشت کامفیروز رفت و وقتی هیرمان از خواب بیدار شد، دید که انسانها به سمت دشت میآیند و میخواهند در قلمرو آنها برای خودشان خانه بسازند و در آنجا زندگی کنند.
هیرمان به مادرش گفت: مادر! حالا که پدر نیس ما باید چیکار کنیم؟
مادرش گفت: انسانها ما رو شکار میکنن، ما باید تا جایی که میتونیم از دید اونها مخفی بشیم.
صد سال پیش، تو یه دشت
هیرمان با شوق میزد جَست
با دوستاش توی اَرژن
وول میخورد روی اَرزن
دُمش بالا، شادی میکرد
با تولهها بازی میکرد…
کلیدواژهها: کودکان، داستان کودکان، حفاظت محیط زیست، گونههای جانوری منقرض شده ایران
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.