اشتراک گذاری:

مثل آمازون باش

دسته:

عنوان کتاب:

مثل آمازون باش

نویسندگان: جفری ایزنبرگ، برایان ایزنبرگ، رُی اچ. ویلیامز
مترجم: حسین رمضانی
ناشر: کتیبه نوین
قطع کتاب: وزیری
شابک: ۹۷۸-۶۲۲-۷۶۵۵-۹۳-۳
تعداد صفحه: ۱۴۰

قیمت محصول:​

معرفی کتاب: درِ خودرو بسته شد و آن‌ها تنها شدند. وقتی که پیرمرد دنده عقب در مسیر ورودی شروع به حرکت کرد، مرد جوان گفت: «ممنون که همراهی‌ام می‌کنی، پوبا.» «پوبا برای همین چیزهاست، سان‌شاین.» تا زمانی که وارد بزرگراه شدند، حرف دیگری زده نشد. بر روی بیلبوردی نوشته شده بود: «استارباکس ۱۲ مایل جلوتر.» مرد جوان رادیو را خاموش کرد. «چرا من رو سان‌شاین صدا می‌زنی؟» «چون تو خیلی درخشانی و به من گرما می‌بخشی.» پیرمرد به او نگاه کرد. «دوست داری چیز دیگه‌ای صدات کنم؟» مرد جوان حرفی نزد. بیلبورد: «استارباکس، خروجی بعدی.» مرد جوان گفت: «بیا یه فنجون قهوه بگیریم. رانندگیِ طولانی‌ای خواهد بود.» سپس لبخند زد. «و در ضمن، تو حساب می‌کنی.» «من حساب کنم؟ فکر می‌کردم داری ثروت مختصری به جیب می‌زنی.» با این حرف پیرمرد، لبخندش در لحظه محو شد. «درسته دارم ثروت مختصری به جیب می‌زنم، پوبا؛ اما مشکل اینه که با ثروت بزرگی شروع کردم.» چند دقیقه بعد، پیرمرد یک بیست دلاری به پیشخدمتِ پشت پنجره داد و در عوض، دو لیوان قهوه تحویل گرفت. یکی از لیوان‌ها را به مرد جوان داد و دیگری را در جا لیوانیِ خودش گذاشت. پیشخدمت باقی‌ماندۀ پولش را در دست داشت. پیرمرد نگاهی به او انداخت و گفت: «نه، مال خودت.» سپس همان‌طور که خودرو را حرکت می‌داد، به او لبخندی زد و سرش را تکان داد. «همۀ زندگی‌ام شاهد بودم که این کار رو انجام می‌دی ولی هرگز درکش نکردم.» «منظورت چیه؟» «همیشه انعام می‌دی، همیشه! حتی زمانی که سرویس بی‌کیفیتی دریافت می‌کنی. چرا؟ چرا به بی‌لیاقتی پاداش می‌دی؟» «هوم، فکر می‌کنی انعام به خاطر اون‌هاست.» «البته که انعام به خاطر اون‌هاست. به خاطر چه کس دیگه‌ای می‌تونه باشه؟» «انعام به خاطر خودمه، سان‌شاین.» «تو به یه غریبه ۱۰ دلار می‌دی فقط برای این‌که نشون بدی پولداری؟ البته که او وقتی ماشین رو دید، فهمید پولدار هستی.» «من او رو با چیزی که انتظارش رو نداشت، شگفت‌زده کردم. می‌دونم که او الآن نسبت به پنج دقیقه قبل، روز بهتری داره؛ و این حالم رو خوب می‌کنه.» «یعنی به اندازۀ ۱۰ دلار بهت حس خوب می‌ده؟» «البته.» «تو دیوونه‌ای پوبا.» «همیشه همین‌طور بوده‌ام.» دقایقی گذشت. سان‌شاین لیوان خالی‌اش را در لیوان خالی پوبا جا داد. «سان‌شاین، گفتی که داشتی از سرمایۀ بزرگی، ثروت مختصری به‌دست می‌آوردی. فکر می‌کنم منظورت پول سرمایه‌گذارها بود.» مرد جوان سرش را به علامت تأیید تکان داد. «سان‌شاین، بگو دربارۀ اصول متحدسازی چی می‌دونی؟» «سلول‌ها، تکامل، ژن‌ها، و هوموستاز؟» «زیست‌شناسی نه، کسب‌وکار.» «متوجه نمی‌شوم.» «اصول متحدسازی تمامی وجوه یک کسب‌وکار رو با هم هماهنگ می‌کنه.» «پوبا، دربارۀ الماس که حرف نمی‌زنیم. کسب‌وکارها دپارتمان و بخش دارند.» «کسب‌وکارها هم همان وجوه درخشان رو دارند. مرد جوان آهی از سر تسلیم کشید. «بسیار خب. یه مثال بزن.» «جورج ایستمن شرکت درای‌پلیت ایستمن رو در سال ۱۸۸۱ تحت اصول چهارگانۀ متحدسازی سازمان‌دهی کرد: قیمت محصول را پائین نگه دار تا مشتری برای آن کاربردهای بیشتری پیدا کند. همیشه با نمایش دادن بفروشید. اولین نفری باشید که فناوری‌های جدید را با آغوش باز می‌پذیرد. به آن‌چه مشتری می‌گوید، گوش دهید…

کلید واژه‌ها: میریت بازاریابی، مشتری محوری، تراز کردن ستون‌ها، بهینه‌سازی مداوم، دکۀ لیمونادفروشی پرنده، فرهنگ نوآوری، چابکی شرکت، چطور با «چرا» شروع می‌کنید؟، چگونه تبلیغات دهان به دهان را بخرید، افسانه‌های خریدار

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “مثل آمازون باش”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

محصولات پیشنهادی