معرفی کتاب: شخصیتهای اصلی داستان واقعی هستند. بنیان اصلی داستان بر مبنای واقعیت، ولی ماجراهایی که در آن اتفاق افتاده آمیخته با تخیل و یا بزرگنمایی است. کتاب «اصلان و ارسلان» برگرفته از دو عروسک در دنیای واقعی برای دو خواهر دوقلو به نام سعیده و فائزه است که حدود ۱۲ سال از حضورشان در خانه این دو دختر میگذرد که نشاندهنده وابستگی زیاد دو خواهر به این دو عروسک است. این داستان همراه با تخیل و ماجراجویی است و بیانکننده دنیای عروسکهاست. دستانم یخکرده بود. همهجا تاریک بود و استرس سرتاسر وجود کوچکم را فراگرفته بود. تنها چیزی که شنیده میشد، سر و صدای کارکنان بود و موزیکهایی که به زبانهای مختلف در سرتاسر سالن پخش میشد. خدایا قرار بود چه موزیکی برای من انتخاب شود؟ چه آوایی از درون من پخش شود؟ به چه زبانی باشد؟ همه و همه اینها در ذهن کوچک من مرور میشد. مومشکی در کنارم نشسته بود و از من نگرانتر بود. امروز قرار بود دستگاه موزیکال در درون قلب ما به کار گرفته شود و آن بود که تعیین میکرد قرار است در کدامین کشور زندگی کنیم و به کجا فرستاده شویم. خدا خدا میکردم با مومشکی به یک کشور فرستاده شویم و هر جا هستیم با هم و در کنار هم باشیم. امروز میخواستند با باتری و موزیکی که در درونمان قرار میدادند ما را وارد دنیای جدیدی کنند. از لمس دستان کوچک و سرد مومشکی میدانستم تا چه اندازه نگران است از اینکه نکند او را به سالن دیگری ببرند. یک هفته بود که به جمع ما اضافهشده بود و نمیدانم چطور اینگونه به او علاقهمند شده بودم. از روز اولی که مومشکی را در کنارم روی قفسه سبزرنگ سمت راست سالن B نشاندند، حس خوبی به او داشتم. من پنج ماه بود که در این دنیا حضور داشتم و او فقط و فقط یک هفته بود که به جمع ما اضافه شده بود. سعی میکردم خودم را خونسرد نشان دهم تا مومشکی را آرامتر کنم. صدای خانم کایلی را شنیدم که به همراه خانم چو داشتند وارد سالن میشدند. دو دستگاه موزیکال در دستان خانم چو بود. با هر قدمی که برمیداشتند ضربان قلب من هم تندتر و تندتر میشد. آنها به زبان مادریشان، چینی، صحبت میکردند. با شنیدن اسم ایران از زبان خانم چو سر جایم میخکوب شدم و این بار قلبم با سرعت بیشتری شروع به تپیدن کرد. متوجه شده بودم که یکی از دستگاههای موزیکال قطعاً به زبان فارسی است و یکی از ماها به کشور ایران فرستاده خواهیم شد. از این باب بسیار خوشحال بودم، چون من هم خودم را یک ایرانی میدانستم. با اینکه در کشور چین ساختهشده بودم، ولی خانم میهنی تنها ایرانی حاضر در این شرکت مسئول ساخت من و مومشکی بود و شاید دلیل علاقه زیاد بین من و مومشکی به خاطر همین موضوع بود. هیچگاه آن روزهای بهیادماندنی را فراموش نمیکنم که خانم میهنی چطور برای ساختن من تلاش میکرد و با چه دقت و ظرافتی مژههای طلاییام را روی پلک چشمان همیشه بستهام قرار میداد. من از آن روز میتوانستم باز بودن چشمانم را در بین مژههای بلندم پنهان کنم و همهچیز را ببینم. خانم میهنی هر روز از آن دو ماهی که یک قطعه از بدن بیجانم را میساخت، شعرهای زیبای فارسی میخواند و به فارسی صحبت میکرد و آنجا بود که من تنها زبانی که یاد گرفتم زبان فارسی بود…
کلید واژهها: داستان فارسی
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.