معرفی کتاب: در شهرهای بزرگ ناراحتیها و آرزوها نیز همچون آن شهر، بزرگ و پیچیدهاند. معنی دوست داشتنها و نفرت و عشق ورزیدنها بسیار متفاوت و بیشتر دور از معنی حقیقی آن و یا بعضاً چنان حقیقت در معنی موج میزند که انسان آن احساس و کنش را با شگفتی باور میکند. با من به یکی از این خانهها بیائید. در این خانه زن و مردی با آنکه نمیخواستند باور کنند که در چند ماه آینده چه بر سر آنها خواهد آمد، از سر اجبار در کنار یکدیگر در کنار میزی که هنوز آثار بساط شام برای چهار نفر روی آن پهن بود نشسته، و دربارۀ فردائی که یکی از آنها مجبور به رفتن بیبازگشت است سخن میگفتند. قلبهایشان هنوز مثل زمانی که پیمان به رودابه تقاضای ازدواج داد برای هم میتپید. مرد و زنی که با تمام مشکلات یکدیگر را پذیرفتند و با گذشت ده سال از آن عهدی که با هم بستند وفادار بودند و هنوز چیزی از احساس عشق و علاقهشان به یکدیگر در آنها کاسته نشده بود. ولی چیزی به تلخی مرگ کسی که در زیر یک ملافه سفید پنهان شده در میان زندگی آنها محکم و استوار خودنمائی میکرد که باید آن را میپذیرفتند و برای تشیع آن حقیقت اقدامات لازم را انجام میدادند حقیقتی که تا چند ماه پیش با وجود همه شواهد باز آن را باور نمیکردند و میخواستند کور و کر باشند و درباره آن چیزی نبینند و نشنوند. رودابه بغضی که گلویش را میفشرد تا از دیدگانش بیرون بریزد مهار کرد و با تبسمی به پیمان گفت: هیچ به یاد داری ده سال پیش که از من خواستگاری کردی چه غذائی سفارش دادی؟
کلید واژهها: رمان، ادبیات، داستان فارسی
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.