معرفی کتاب: اثر داروهای بیهوشی عمل سزارین در تنم بود. گلویم خشک شده بود و جای بخیههایم میسوخت. به سختی کمی سرم را بلند کردم تا ببینم چه شکلی هست؟! قشنگ بود. با خودم گفتم: تو حالا دو نفر شدی. تو مادر شدی و چقدر مسئولیت داری. ترس تمام وجودم را فرا گرفت. دختر تو اصلاً موقع بچهدار شدنت نبود. اون هم دختر، اصلاً برای چه این طفل معصوم رو به دنیا آوردی؟ فکر میکنی کارت درست بود؟ این طفل را هم قربانی حماقت خود کردی. در همین افکار بودم که پرستار آمد بالای سرم، با لبخند مهربان و صدای دلنشین گفت: قدمش برات مبارک باشد. سر تخت رو یکم بالاتر آوردم که راحتتر بتوانم به بچه شیر بدهم. حس و حال عجیبی داشتم. ته دلم میلرزید. به هر زحمتی بود با کمک پرستار، بچه را با آغوش گرفتم. انگشتم را آرام روی صورت نازک و سرخش کشیدم و توی دلم گفتم: الهی قربون شکل ماهت برم که شبیه بابات هستی عزیزم.
کلید واژهها: رمان، داستان، داستان های فارسی، شعر
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.