معرفی کتاب: سال ۲۰۱۸، نیویورک، امروز قراره یک معامله بسیار خوب انجام بدیم پس لطفاً همگی خوب آماده باشید… به هیلر یک و دو میگم کار رو انجام بدن، تو بلندگو با صدای گوشخراش زمزمه شد کیم چهیونگ و یون چول به سمت دفتر مدیریت، یون چول همانطور که کلاه و لباس خودش رو تنش میکرد و به کارکنان سلام میداد به سمت در رفت اما دستش از طرف کسی کشیده شد و به سمت تخت سفید رنگی برگشت و با دختر روبهرو شد، اوپا کی برمیگردی نزار اون نامزدت بهت نزدیک شه باشه؟ یون چول: باشه باشه نمیزارم رزی نزدیکم شه. با زنگ خوردن گوشیش از توی تخت بلند شد و ژاکت زرشکی رنگش به همراه بوت مشکی رنگش رو پوشید و به سمت مکان مورد نظر رفت و در راه به اون نامزد عزیزش تماس گرفت. چرا این تلفن رو جواب نمیده دیشبم نتونستم باهاش تماس بگیرم هفته دیگه مثلاً نامزدی داریم… سر چهاراه بهم برخورد کردند و به سمت هتل در شمال نیویورک حرکت کردند. معامله امروز چیه دیگه؟رزی همانطور که موهاش رو از زیر ژاکتش بیرون میآورد ادامه داد. جیمز هیون ۴۶ ساله دارای دو همسر و فرزند. یون چول: ماشالله. رزی: دارم حرف میزنم مثلاااا. یون چول: بفرمایید ادامه بدید! رزی: دو تا پسر داره من فقط یکیشون رو تو امریکا پیدا کردم اسمش هوانگ ته هستش هیچ عکسی ازش نبوده فقط اسمشو میدونیم و برادر ناتنیش توی کره تو دانشگاه یونسی درس میخونه… رسیدیم…
کلید واژهها: رمان، عاشقانه، جنایی
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.