معرفی کتاب: سی سی و دی دی برای دیدن خالهشان به آپارتمان آنها رفتند. دی دی، آسانسور را خیلی دوست داشت. دی دی از آسانسور پیاده نمیشد و دکمهها را مرتب میزد. سی سی خیلی عصبانی شد و به او گفت بقیه ساکنان ساختمان میخواهند از آسانسور استفاده کنند. دی دی حرف سی سی را قبول کرد. وقتی از آسانسور بیرون آمدند یک خانم پیر گفت خیلی وقت است که منتظر آسانسور است. دی دی که فهمید اشتباه کرده از آن خانم پیر معذرت خواهی کرد.
دی دی تویه آسانسور
مثه یه بچه نُنُر
بی جهت دکمهها را
میزنه پایین، بالا
کلیدواژهها: کودکان، شعر کودکان، موسیقی، آموزش
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.