معرفی کتاب: آفتاب پاییزی تازه طلوع کرده بود. هادی از خواب بیدار شد؛ از جایش برخاست و رفت تا دست و رویش را بشوید. خیلی خوشحال بود چون قرار بود برای اولین بار به مدرسه برود. مادر سفرهی خوشمزهی صبحانه را چیده بود و پدر در آشپزخانه منتظر هادی نشسته بود.
هادی که آمد، خوردن صبحانه را با نام و یاد خدا شروع کردند. هادی لقمهی خوشمزهی نان و پنیر و گردو را در دهانش گذاشت، همین که خواست بجود، فریادش به هوا رفت. مادر که نزدیک هادی نشسته بود پرسید: چه شده پسرم؟
هادی جوابی نداد، به همین خاطر مادر دهان هادی را باز کرد و دید که یک تکه گردو درون دندانش گیر کرده است. مادر گفت: پسرم! یادت هست روزهای گذشته چقدر شکلات و شیرینی خوردی و دندانهایت را مسواک نکردی، این پوسیدگی و سوراخ شدن دندانت به همین خاطر است…
کلیدواژهها: کودکان، داستان کودکانه، بهداشت دهان و دندان، مسواک زدن
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.