معرفی کتاب: در شهر قزوین مردم عادت داشتند که با سوزن روی کمر و بازو و دست خود نقشهایی را طراحی کنند، نامی را بنویسند، یا شکل انسان و حیوانی را بکشند. کسانی که در این کار مهارت داشتند «دلاک» نامیده میشدند. دلاک، جوهر را با سوزن در زیر پوست بدن وارد میکرد و تصویری میکشید که همیشه روی بدن باقی میماند. روزی یک پهلوان قزوینی پیش دلاک رفت و گفت: روی شانهام یک شیر طراحی کن!
پهلوان روی زمین دراز کشید و دلاک سوزن را برداشت و شروع به نقش زدن کرد. اولین سوزن را که در شانهی آن پهلوان فرو کرد، پهلوان از درد داد کشید و گفت: آی! من را کشتی! دلاک گفت: خودت خواستهای پس باید تحمل کنی.
پهلوان پرسید: داری چه چیزی را میکشی؟ دلاک گفت: تو خودت خواستی که نقش یک شیر را رسم کنم. پهلوان گفت: از کدام اندام شیر شروع کردی؟ دلاک گفت: از دُم شیر. پهلوان گفت: نفسم از درد بند آمد! دُم لازم نیست.
کلیدواژهها: کودکان،داستان کودکانه، داستانهای مثنوی معنوی
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.