معرفی کتاب: یک روز با مادرم به خانهی خاله فاطمه رفتیم. من با دخترهای خاله فاطمه، باران و بهار در حیاط دوچرخه سواری کردیم. بعد تصمیم گرفتیم خاک بازی کنیم. خاک باغچه را با بیلچه زیر و رو کردیم، تا بعد از آن آب بیاوریم و گل درست کنیم. یک دفعه جیغ بلندی کشیدم. مادرم به طرف حیاط دوید و گفت: چی شده؟
جواب دادم: کرم، توی خاک کرم بود؛ کرم قرمز دیدم. این باغچه کرم زده، باید خاکش را عوض کنید. مادرم گفت: دخترم! این کرمها محافظ گیاهان هستند. آنها در خاک حرکت میکنند، تونل ایجاد میکنند و باعث میشوند اکسیژن به زیر خاک برسد.
من و بهار و باران
رفتیم پیش درختان
چند تا کرم مثل غنچه
وول میخوردن تو باغچه
کلیدواژهها: کودکان،داستان کودکانه، شعر کودکانه
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.