معرفی کتاب: با صدای زنگ موبایل از خواب پرید به اطرافش نگاه کرد دقیقاً نمیدانست کجاست، نور نازکی از خورشید افتاده بود روی دیوار و آنرا زرد روشن کرده بود. به سمت پنجره نگاه کرد گلدانهای گل رو دید که زیر نور آفتاب پاییزی چقدر متفاوتتر به نظر میرسیدند تا چند لحظه انگار در هیچ جای دنیا نبود نه اسمش رو به خاطر داشت نه مکان نه زمانش در خلأ مطلق بود انگار یک موجی که از مغزش عبور کنه تکانی به خودش داد و تمام اطلاعاتش نمودار شد اسمش و اینکه کیه یادش آمد که از خواب بیدار شده و دوباره یک روز دیگه است. هیچ احساس خاصی به روز جدید نداشت میدانست مثل همه روزهاست شاید کمی بدتر شاید کمی دردناکتر و شاید کمی حوصله سربرتر. بلند شد وقتی سرش را بلند کرد خودش را داخل آیینه داخل دستشویی دید یادش نمیآمد کی و چجوری آنجا آمده بود زنی که تو آیینه بود را هم خوب نمیشناخت آنقدر این چهره براش غریبه و ناآشنا بود که در بعضی وقتها وحشت میکرد که خودشه، پس بیخیالش شد و آب را باز کرد یک مشت آب خوب بود برای اینکه همه این توهمات بپره و برگرده به روتین تکراری هر روز سالیان خودش. حالا که داشت چایی میریخت کمی ترسید چون اصلاً یادش نمیآمد کی و چطوری آمده تو آشپزخانه و چای را دم کرده و دقیقاً در این زمان کجا بوده و چجوری همه این کارها رو انجام داده. این وحشت بارها در زندگیش تکرار میشد ولی این وحشت هم مثل روتین زندگیش داشت عادی میشد و او هم بیخیالش بود. از پنجره آشپزخانه یک نگاهی به بیرون انداخت خنکای شیشه نشان میداد هوای بیرون سرده ولی خورشید داشت تمام سعیاش را میکرد که زمین یخ نزنه و باز میتابید کی میدانه شاید خورشید هم گرفتار روتین روزانه شده و وسواس روشن کردن و گرم کردن زمین را گرفته باشه طبق روتین و عادت میتابه شاید الآن دوره شروع افسردگیشه که کمکم داره گرما و نورش کمتر میشه یعنی تو افسردگی کاملش تو زمستون ما حسابی یخ میزنیم تا کی دوباره رد کنه این دوره افسردگی و بهار بشه جالبه انسان توانسته این رو حساب کنه و تاریخ دقیق افسردگی خورشید رو در بیاره و با خوشحالی براش اسم هم بزاره بهار تابستان پاییز زمستان حالا درسته که خورشید جدیداً بدقلقی میکنه و روزها را قاطی میره ولی در کل روندش روتین خودش را داره. با صدایی برگشت و به اتاق نگاه کرد مردی را دید که تو خواب راه میرفت سر و دستش به سمت پایین بود و قوز کرده بود آویزان و خوابآلود بود خواست بهش سلام کنه ولی مرد آنرا ندید و رفت تا از خواب بیدار بشه لیوان چاییاش رو برداشت پشت میز صبحانه نشست به سفره یک نگاهی انداخت…
کلیدواژهها: داستان، نوشته های فارسی
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.