عشق به وقت

اشتراک گذاری:

عشق به وقت

عنوان کتاب:

عشق به وقت

نویسنده: فاطمه پهلوانی
ناشر: کتیبه نوین
قطع کتاب: رقعی
شابک: 978-622-307-482-0
تعداد صفحه: 108

قیمت محصول:​

معرفی کتاب: در دهکده مسابقات قایق‌سواری دانشجویی شروع شده بود و شور و سروصدای جوانان به راحتی دید و شنید.

 آن دهکده در جایی بعد از محلی بود که چوپانان و گله به حرکت در آمده بودند. قایق نفرات برتر که به فاینال راه پیدا کرده بودند به آب انداخته شد و در میان فریادهای تشویق و صدای دختران و پسران به حرکت در آمدند.

قایق‌ها چند متری دور شده بودند که نفر اول مسابقات احساس کرد در نزدیکی ساحل درست مخالف جهت جایی که به دریا متصل است کسی را دیده که در آب افتاده و فقط سرش از آب بیرون بود به زیر آب رفت. او آنچه را که دیده بود به همراهانش گفت ولی آن‌ها نپذیرفتند.

 وقتی آب کمی از ساحل عقب‌نشینی کرد و او باز آن سر را دید. گفت: شما بروید اگر اشتباه کرده باشم با شنا خودم را به شما می‌رسانم وگرنه…

 او به سرعت به طرف جایی که فکر می‌کرد کسی را دیده، شنا کرد. اگرچه خلاف جهت آب شنا کردن کمی او را خسته کرد. لحظاتی هم این‌که نکند اشتباه کرده و مقام قهرمانی‌اش را از دست بدهد کمی فکرش را مشغول می‌کرد، خیلی زود به خودش نهیب زد: شاید کسی آنجا باشد که برای زندگی و زندگی کردن به او نیاز دارد.

مقام قهرمانی را تا یک‌سال از دست می‌داد و دوباره در مسابقات سال آینده شرکت می‌کرد. فکرش را رها و با سرعت بیشتری شنا کرد. اما، هنوز با جایی که دید بود فاصله داشت. مچ پای راستش از سرمای زیاد آب گرفته و دردی همراه با منجمد شدن بدنش را فرا گرفته بود؛ اما به خودش نهیب می‌زد بابک برو تو بیشتر از این را با یک دست شنا کردی. برو زودتر به مقصد برس. برو. تو همیشه با لجاجت خودت نه، با همت خودت پیشرفت کردی. زودتر برو.

در آب به پشت برگشت و با دست چپش که هنوز قدرت زیادی داشت به پایش چنگ انداخت و دوباره شنا کرد و به آرامی پای کرخت و سنگین شده‌اش را به کار گرفت. به ساحل رسید و اثری از کسی نیافت. می‌خواست از همان کناره‌ی ساحل و از جایی که به صخره‌ها می‌رسید برگرد و باید از آن‌ها بالا می‌رفت و برمی‌گشت.

آب عقب‌نشینی کرد و او روسریِ صورتی را دید که از ساحل به دریا کشیده می‌شود. به طرف روسری رفت و آن را گرفت. حسابی سردش شده بود و دندان‌هایش به هم می‌خورد. روسری را کشید. مثل اینکه به چیزی گیر کرده بود. پایش را در عمق کم آب گذاشت و مقداری به جلو رفت. بدنش تا بالای سینه در آب فرو رفته بود. پایش به چیز سفتی خورد. زیر آب رفت و یک تیرآهن دو متری را دید. آنرا جابجا کرد.

کلیدواژه‌ها: داستان فارسی، داستان عاشقانه، عشق

نقد و بررسی‌ها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “عشق به وقت”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

محصولات پیشنهادی