معرفی کتاب: رضا از بازی کردن خسته شده بود و به خانه آمد. یک راست سر وقت شیرینی و شکلاتهای روی میز رفت و با همان دستهای آلوده شروع به خوردن آنها کرد.
مادر رضا که دید پسرش با دستهای آلوده دارد شیرینی و شکلات میخورد به او تذکر داد و گفت: پسرم! باید قبل از خوردن هر چیزی دست و صورتت را با آب و صابون بشویی و خوردن زیادی شیرینی و شکلات هم برای دندانها ضرر دارد و مهمتر اینکه باید پس از خوردن آنها دندانهایت را مسواک بزنی. اما رضا خسته بود و حوصله نداشت و به حرف مادرش اهمیت نداد.
روزها و شبها گذشت و رضا هیچ وقت پس از خوردن خوراکیها مسواک نمیزد. تا اینکه یک روز وقتی از مدرسه به خانه برگشت، دچار دندان درد شد، اما او باز هم بی توجهی کرد و نه مسواک زد و نه به دندانپزشکی مراجعه کرد.
یک شب رضا در خواب از شدّت دندان درد بیدار شد و شروع به گریه کرد. مادر و پدرش هراسان به اتاق او رفتند و گفتند: چی شده رضا جان!؟ رضا هم دست خود را روی دندانش گذاشته بود و چیزی نمیگفت و مرتب گریه میکرد. مادرش متوجه موضوع شد و گفت: پسرم! چقدر به تو گفتم باید دندانهایت را مسواک بزنی و کمتر شیرینی و شکلات بخوری! رضا هم که از شدت درد گریه میکرد سرش را پایین انداخت و متوجه اشتباهش شد. آن شب مادر رضا به او دارو داد تا بخوابد…
کلیدواژهها: کودکان، داستان کودکانه
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.