معرفی کتاب: در اطراف شهر بافق، دشت بزرگی بود که یک یوز پلنگ ماده به همراه سه تولهاش در آنجا زندگی میکردند. یوزپلنگ مدتی بود شکاری نکرده بود و شیری نداشت تا به تولههایش بدهد و از ترس جانوران دیگر نمیتوانست تولههایش را تنها بگذارد و به شکار برود.
در آن روز گرم تابستانی، ماده یوزپلنگ تصمیم گرفت به همراه تولههایش برای نوشیدن آب به چشمهای که وسط نخلستان بود، برود. تولهها کوچک بودند و نیاز به مراقبت داشتند.
تو گرمای تابستون
میون یه نخلستون
یه یوزپلنگ زیبا
با سه تا توله یکجا
کلیدواژهها: کودکان، داستان کودکانه، شعر کودکانه، گونههای جانوری در خطر انقراض ایران
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.