معرفی کتاب: خورشید زیبا مثل همیشه آرام آرام از خانهاش بیرون آمد تا نور قشنگش را به زمین بتاباند و همه جا را روشن کند. آن روز مثل همیشه نبود. دشت را خوب نمیدید. چشمانش را مالید. فکر میکرد هنوز کامل از خواب بیدار نشده است. اما نه! مشکل از چشمانش نبود. نورش به زمین نمیرسید. هوا کثیف و غبار آلود بود. خورشید با تعجب گفت: «یعنی چه اتفاقی افتاده؟» آرام آرام حرکت کرد تا ببیند این آلودگی از کجاست؟
آن طرف جنگل دستگاهی در حال غرش بود. ماده سیاه رنگ و بدبویی از پنجههایش بیرون میزد و کم کم دشت را میپوشاند. گیاهان و درختان در حال خشک شدن بودند و دود سیاهی که از سرش بیرون میزد؛ صورت ابرها را سیاه کرده بود…
کلیدواژهها: کودکان، داستان کودکانه، انرژیهای نوین
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.