معرفی کتاب: صبح شده بود و نهنگ تنها با امید فراوان مشغول شنا در اقیانوس شد. او همینطور که لایههای آب را کنار میزد با صدای بلند میخواند: عجب آبی! عجب روز قشنگی! امروز روز دوستی است. روزی است که دوستانم را پیدا خواهم کرد و از تنهایی در میآیم.
باز نهنگ مهربون
با امید فراوون
بیرون اومد از خونه
بدون هیچ بهونه
شیرجه میرفت تو آبا
شادی میکرد تو دریا
کلیدواژهها: کودکان، شعر کودکان، آموزش
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.