نوروز در حافظیه

اشتراک گذاری:

نوروز در حافظیه

عنوان کتاب:

نوروز در حافظیه 

نویسنده: صبا علیان
ناشر: کتیبه نوین
قطع کتاب: خشتی بزرگ
شابک: 978-622-307-459-2
تعداد صفحه: 22

قیمت محصول:​

معرفی کتاب: من صبا هستم کلاس اول ابتدایی، جانان هم دختر خاله‌ام است و چهار سال دارد. ما همدیگر را بسیار دوست داریم. نوروز ۱۴۰۳ برای من و دختر خاله‌ام جانان نوروز خیلی قشنگی بود. دو روز مانده به عید نوروز، از شهرمان دهاقان به شیراز سفر کردیم و به منزل «دایی حسین» که در شیراز زندگی می‌کند و ما به او «دایی شیراز» می‌گوییم، رفتیم.

برای من و جانان رفتن به شیراز آن هم منزل دایی و از همه مهمتر کنار مادربزرگ مهربانمان واقعاً لذت‌بخش بود.

شب عید نوروز، دایی در منزلش جشن ساده و زیبایی بر پا کرد. شرکت کنندگان جشن هم تعداد اندکی بودند: دایی و مادربزرگ، من و پدر و مادرم، جانان و پدر و مادرش و تعدادی از همسایگان و دوستان دایی. در این جشن قرار شد هر کس چیزی بگوید یا شعری بخواند. همه شعر خواندند و نوبت به ما که رسید، من غزلی از حافظ خواندم. جانان هم «آتل متل توتوله» را خواند. در آخر جشن هم قرار شد هر کس آرزویی کند. همه آرزوهای خود را گفتند من و جانان هم لبخند زدیم.

روز عید، از صبح زود همه بیدار شده بودند. سفره‌ی هفت‌سین قشنگی وسط هال انداخته بودند و ما هم با چشم‌های خواب‌آلود رفتیم و دست و روی خود را شستیم. لباس‌های نوی خود را پوشیدیم و دور سفره نشستیم. سر سفره هفت‌سین اصلی، یک جلد قرآن و دیوان حافظ هم گذاشته شده بود.

دایی حسین می‌گفت:

«در کل تاریخ ایران این دو کتاب از کتاب‌های بسیار ارزشمند برای ما ایرانیان بوده‌اند.»

لحظه‌ی تحویل سال فرا رسید. همه بلند شدند، همدیگر را بوسیدند. مادربزرگ چند آیه قرآن خواند و ما برای همه‌ی درگذشتگان مخصوصاً پدربزرگ که سال قبل از دنیا رفته طلب رحمت کردیم.

ساعت حدود ۹ صبح بود که راهی حافظیه شدیم. باران ملایمی باریده بود و هوا خیلی لطیف بود.

در مسیر حافظیه توانستم تابلو «به سوی آرامگاه حافظ» را بخوانم و برای من که تازه خواندن و نوشتن را یاد گرفته‌ام خیلی خوشحال کننده بود که کل متن را خواندم. هنگام ورود به حافظیه افرادی را دیدیم که نشسته بودند و پرنده‌ای در دست داشتند و هر چند لحظه یک بار پرنده نوک می‌زد و کاغذی را بالا می‌آورد که به افراد داده می‌شد. از مادرم پرسیدم: این‌ها چه کار می‌کنند؟

مادرم با مهربانی گفت: «این‌ها فال حافظ می‌گیرند.»…

کلیدواژه‌ها: کودکان، داستان کودکانه، حافظ، حافظیه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “نوروز در حافظیه”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

محصولات پیشنهادی