معرفی کتاب: دو پرندهی زیبا لا به لای بوتههایی کوچک در بیابانی بزرگ زندگی میکردند. پرندههای زیبای نخودی رنگ چهار تا تخم در لانه داشتند که یک روز باد شدیدی وزید و سه تا از آنها را از لانه بیرون انداخت.
آنها خیلی ناراحت بودند و بی صبرانه منتظر تولد آخرین جوجهشان بودند تا اینکه یک روز جوجهی زیبای آنها از تخم بیرون آمد و با چشمان سیاه خود به پدر و مادرش نگاه کرد. آنها با عشق به او نگاه میکردند و خیلی خوشحال بودند.
در یه بیابون دور
پرندهی زاغ بور
لونه داشت با یه جوجه
که گاهی میخورد مورچه
روزها گذشت و زاغ بور بزرگتر شد و هر روز برای بازی به بیرون از لانه میرفت و دیگر از بحث تکراری بین هدهد و کلاغ خسته شده بود. کلاغ میگفت: زاغ بور پسر عموی من است و از خانوادهی کلاغهاست و هدهد میگفت: نه، زاغ بور شبیه به من است و…
و همینطور که داشتند بحث میکردند زاغ بور به آنها نگاهی انداخت و با خودش گفت: چه فرقی میکند وقتی که من نمیتوانم مانند هیچکدام از آنها به بلندیها پرواز کنم و با ناراحتی به سمت لانهی خود رفت.
زاغی که بود تنش بور
گاهی میرفت یه کم دور
کنار هدهد و کلاغ
که بحثی داشتن خیلی داغ…
کلیدواژهها: کودکان، داستان کودکانه، شعر کودکانه، گونههای جانوری در معرض خطر انقراض ایران
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.