معرفی کتاب: الله اکبر، الله اکبر. صدای اذان مغرب در دل کویر مروست طنین انداز شد. احمد آقا با عجله خودش را به خانه رساند. بار الاغ را به گوشهای از حیاط انداخت و حیوان را راهی طویله کرد. ظرفی را پر از آب کرد و جلویش گذاشت و گفت: بخور زبون بسته! خیلی خسته شدی. و بعد وضو گرفت و خودش را به سفرۀ افطاری که همسرش آماده کرده بود رساند. زهرا خانوم همیشه قبل از باز کردن روزه، نمازش را میخواند و برای رزمندگان اسلام دعا میکرد. چند روزی بود که عجیب دلتنگ پسرانش ناصر، نصرالله و نادر شده بود مخصوصاً نادر که از همه کوچکتر بود. اما با خودش میگفت: خوبه که هر سه تا برادر با همن و هوای همدیگه رو دارن و اینطور خودش را دلداری میداد و میگفت: مگه بچههای من عزیزتر از بچههای خانم فاطمه زهرا هستن. شهادت افتخاره، من نباید غصه بخورم. خدا رو شکر که بچههای سر به راهی دارم که برا دفاع از وطن به جبهه رفتن تا دشمن بعثی نتونه به خاک ایران پا بذاره. مادر با چادر نمازش اشک را از گوشۀ چشمانش پاک کرد. سجادهاش را جمع کرد و بر سر سفرۀ افطار رفت.
خورشید که بارش رو بست
اذان پاشید به مروست
وقت نماز و نیاز
سفره افطار شد باز
زهرا خانوم با وضو
سمت خدا کرده رو
گفت: خدای مهربون!
هستی هوادارمون…
کلیدواژهها: دفاع مقدس
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.