معرفی کتاب: از روزی که برای بابا نامه نوشتهام زمان دیر میگذرد. شاید چون منتظر جواب نامه بابا هستم. ما همچنان به مدرسه میرویم و خوب درس میخوانیم. در کارهای خانه و بچه داری به مامان کمک میکنیم چون ماههای آخر بارداری کار کردن برایش سخت است. طبق معمول هر عصر، مامان سر کلاس بود و به زنان روستا درس میداد. من هم داشتم با نرجس بازی میکردم که صدای در خانه آمد. سحر به سمت در رفت و من هم همینطور که بچه در آغوشم بود پرده را کنار زدم و از گوشۀ پنجره نگاه کردم. آقای خلیلی پستچی روستا نامهای را از کیفش در آورد و به سحر داد. سحر دوان دوان به سمت اتاق آمد و گفت: صفورا! بابا، بابا نامه داده. با هزار ذوق و شوق نامه را باز کردیم اما چون خط بابا خیلی زیبا بود ما درست نتوانستیم آن را بخوانیم و منتظر مامان شدیم تا کلاسش تمام شود. مامان نامه را باز کرد و مشغول خواندن شد:
سلام دختران گلم! نامه شما در جبهههای حق علیه باطل به دستم رسید. خیلی خوشحال شدم. دخترم صفورا به تو تبریک می گویم که باسواد شدهای و برایم نامه نوشتهای. دخترم سحر از نامه تو نیز خیلی خوشحال شدم مخصوصاً که دیدم خیلی خوش خط و خوانا نوشتهای. آفرین به شما که به مادرتان کمک میکنید و از نرجس مراقبت میکنید. من و همرزمانم در قله شاخ شمیران همچنان با قدرت جلوی دشمن بعثی ایستادهایم و مقاومت میکنیم تا آنها را شکست دهیم. دختران عزیزم! برای پیروزی رزمندگان اسلام دعا کنید. دوستدار شما: پدر
کلیدواژهها: دفاع مقدس
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.