معرفی کتاب: روزگار روزی تخمی غریبه را هل داد تا به تخمهای مرغ خانگی رسید. زمانی که وقت بیرون آمدن جوجهها از تخمها شد، مرغ از همه چی بیخبر دید که یکی از جوجهها با بقیه متفاوت است.
مرغ و جوجهها آن جوجه متفاوت را نه قشنگ میدانستند و نه با استعداد به همین دلیل او را در بین خود به حساب نمیآوردند و به او اهمیت نمیدادند تا اینکه روزی مادر جوجهها برای غذا خوردن و درس گرفتن جوجههایش آنها را به دریاچه برد مرغ به بچههایش یاد میداد که آب خطر دارد و شما نباید در آن بپرید چون غرق میشوید اما جوجه متفاوت در آب پرید ولی غرق نشد چون او جوجه مرغابی بود.
کلیدواژهها: کودکان،داستان کودکانه، داستانهای مثنوی معنوی
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.