معرفی کتاب: روزی از روزها در جنگلی دور شیری زندگی میکرد که بسیار قوی بود و قدرت بسیار زیادی داشت اما این شیر به سبب گذشت زمان پیر شده بود و بسیار ضعیف شده بود و قدرت این را نداشت که به شکار برود برای همین بعضی از روزها را با گرسنگی سپری میکرد.
سرانجام شیر از این وضع خسته شد برای همین روباه را صدا کرد و گفت: سلام بر توای دوست عزیزم! من و تو سالها است که همدیگر را میشناسیم و دوستان بسیار صمیمی هستیم برای همین من میخواهم تو را به عنوان وزیر اعظم خودم انتخاب کنم. روباه میدانست که شیر از این کار منظوری دارد ولی نمیتوانست به او نه بگوید برای همین گفت: ای عالیجناب! من این افتخار را میپذیرم.
با این حرف شیر بسیار خوشحال شد و به روباه گفت: آفرین بر تو! ولی تو به عنوان یک وزیر باید به مسائل غذایی من نیز توجه کنی و برای من غذا تهیه کنی. روباه کمی فکر کرد و گفت: بله عالیجناب من اکنون برای پیدا کردن غذا میروم و وارد دشت شد کمی که جلو رفت به یک الاغ چاق رسید. روباه خندید و به طرف الاغ دوید و گفت: بالاخره پیدایت کردم، هفده روز هست که دارم به دنبالت میگردم. الاغ گفت: چرا؟
روباه گفت: شیر سلطان جنگل تصمیم گرفته است که تو را به عنوان وزیر خود انتخاب کند.
کلیدواژهها: کودکان، داستان کودکانه، داستانی از کلیله و دمنه
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.